معنا

۱۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۱ ثبت شده است

شهادت است


ناله مزن!
رعشه مکن!
نعره مزن!
مویه مکن!
که این دگر تکلیف توست.
لبخند بزن!
ساکن مباش.
که این دگر سعادت است.
قدر بدان.
شکر بگو.
که این دگر لیاقت است.
شهامت است، شهادت است...!


طرح نوشت : زیباترین نقشی که این چشم را یارای دیدن بود!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

صبر پیشه کن!


صبر پیشه کن!
برای تمام آن چیزهایی که به دست خواهی آورد،
و برای فراموشی آن چیزهایی که از دست داده ای.

صبر

« ان الله مع الصابرین »
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ای روح!


ای روح!
غمخوار این جسم مباش، که آسودگی آن، تو را به تباهی می کشاند!


ای روح
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خیر الواسعه


خیر الواسعه

طرح نوشت : « از خویشتن خویش گذر باید کرد »


باید گذر کرد زاین دیار...، تا در پس این گذر، رسیدنی باشد.
رسیدنی بس سخت و بس طاقت فرسا، که تنها توشه ی سفرت درد است.
باید اهل درد شوی، و چه دردی!؟ دردی وصف ناشدنی...، که این قلم را به رعشه وامی دارد.
و تنها استقامت است، استقامت... « فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ »
و جز آن هلاکت است، هلاکت...
رسیدنی که در پس آن خیری نهفته است، خیر الواسعه.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روشنی دل



بسم الله نور النور.


ای دل روشن بمان! ضلالت به خود راه مده.
روشن بمان و روشنی ببخش...

تسلیم و محتاج باش به سر منشاء نور.
مؤمن و متوکل بمان به او...
که با او بودن عین روشنیست، و بی او بودن عین ضلالت.

رسیدن


پی نوشت : در این متن منظور از ضلالت، تاریکی دل است، در ابتدا می خواستم از ظلمت استفاده کنم که صرفا اشاره به تاریکی ظاهری داشت، اما ضلالت اشاره به تاریکی باطن دارد.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نرسیدن


با خود عهد کرده ام که در این صراط حق، تسلیم اراده ی غیر او نشوم.

نرسیدن را هنوز در ذهن خود راه نداده ام!
اما چه می شود کرد؟
باید تسلیم اراده اش بود، و غیر از این باطل است.

به خود قول می دهم که کاسه ی «چه کنم» دست نخواهم گرفت!، زیرا که چراغ امیدم از لا به لای شکاف پریشانی خاطر، همواره سوسو می زند، و چندباره تسلی می بخشد این دل را.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نور امید




از شکاف پریشانی خاطر، نور امید سوسو می زند، و مایه تسلی این دل می شود.
و باز توکل به او...  و تسلیم اراده ی او.

و دیگر هیچ.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کاش اسیر سکون نشوم


 کاش اسیر سکون نشوم! 

افسوس نوشت : ای کاش، کسی همراه بود...!

گله نوشت : ان شاءا... ان شاءا... گفتنمان بس راحت است، اما همت کردنمان بس دشوار.
بغض نوشت : ای بس نشینان، همت لازم است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

راضی به رضای او


خدایا،

راضیم به رضای تو
تسلیمم به اراده ی تو

روز مرگ من باد آن هنگام که خارج از رضای تو قدم گذارم و راضی شوم به رضای غیر تو.
روز مرگ من باد آن هنگام که تسلیم شوم به اراده ی غیر تو.

پی نوشت : خدایا، مرا اراده ی راسخی ده که در راه رضای تو قدم گذارم و تسلیم اراده ی هیچ، غیر تو نشوم.
غم نوشت : هیچ کس همراه نیست، اوج همراهی بعضی، تنها ان شاءا... گفتن است!
امید نوشت : او با من است، و محتاج غیر او نیم.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گروه جهادی مهاجر


توفیقمان بود که چندی شانه به شانه دوستان جهادی خود و در جوارشان باشیم تا ذره ای هرچند ناچیز، به قدر وسع بچشانندمان از جهاد در عرصه سازندگی.

سخت هست برام که بگم از اون فضا، چون می دونم توی این مدت همش سربار دوستان بودم، و خیلی زود توفیق ازم سلب شد!

بعد از رضوانشهر، وقتی حدود 20-30 کیلومتر، بلکه بیشتر، جاده ی خاکی و سیل زده ای رو طی می کنی، به یک سه راهی می رسی، وارد فرعی «سیاه بیل» که شدی، به وسیله ی یک پل چوبی از رودخانه ای کوچک رد می شوی و 2 تا 3 کیلومتر، رو به سمت بالای کوه، در حالی که جاده سیل زده و گل آلود هست، حرکت می کنی، هر از گاهی در گل گیر می کنی! و سر می خوری! و در مسیر با سگان نگهبانی مواجه می شوی که بسیار قوی برایت پارس می کنند، اما خونسردی خود را حفظ می کنی و رو به رویشان، و چشم در چشم به سرعت می نشینی و آن ها حریف شجاعت و جسارتت نمی شوند و الفرار!
کمی که بالاتر می روی، وقتی که دیگر به نفس نفس افتاده ای، به روستایی می رسی، هفت خانوار...
سلامت می کنند و جواب سلامشان را به گرمی می دهی.
می گذری، به مسجدی می رسی که محل اسکان جهادگران عرصه سازندگی است.
و چندی مهمانشان می شوی...

باشد که بنویسند برایت، مهمان جهادی!!

گروه جهادی مهاجر
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰