ای آن کـه می بینـی مــرا!
رسیــدن یــا نرسیــدن برایـم یک معنــا دارد
و آن حاصـل تـوکــل به اوسـت...
که غیر از این خارج از عبـودیـتست و خارج از سعـادت.
ای آن کـه می بینـی مــرا!
رسیــدن یــا نرسیــدن برایـم یک معنــا دارد
و آن حاصـل تـوکــل به اوسـت...
که غیر از این خارج از عبـودیـتست و خارج از سعـادت.
« گفتم که روی خوبت از من چرا نهانست گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیانست »
با خود چه کرده ام که این گونه دلتنگت می شوم؟
که واژه واژه ها به زانو در آورم زوصف این ملالت.
معتکف نوشت :
الهی...
این بار، بی صدای بی صدا معتکف می شوم به درگاه بی کرانت.
و می دانم، بی صدای بی صدا گذر خواهی کرد زخطایم، با بخشش جاودانت.
و بر این امیدم، که دگر دور نسازد اعمالم مرا زتو...
حقارت قلمم در نگاشتن برای تو چه افروخته هویدا می شود!
و بند بند واژه هایم در وصف تو چه عاجزانه منفک می شوند!
مولای مهربانی!
««« مرا دریاب »»»
چقدر سوت و کور شده وصـف حالـم!
چه بی موج و بی تلاطـم شده این دل دریـــا!
گفتمش:
که، پریشان ترم، زپریشانی یاران!
گفت :
همه ی عمر نالیدم زپریشانی یاران و نماندم هیچ.
گفتمش :
مانده ام زپریشانی و تنهایی.
گفت : زچه پریشانی؟
که او تسلی پریشانیست.
گفتمش :
تسلی پریشانی دل اوست و دگر هیچ...
صبر پیشه کن!
برای تمام آن چیزهایی که به دست خواهی آورد،
و برای فراموشی آن چیزهایی که از دست داده ای.