ز بـرای تـو، به خـویشتن جـام بـلا خـریده ام
آن دم که به آرزو تـو را خــواستـه ام
ز بـرای تـو، به خـویشتن جـام بـلا خـریده ام
آن دم که به آرزو تـو را خــواستـه ام
تو چه کرده ای که ذره ذره محبتم ز هوای حبیب.
و قطره قطره رحمتت شده پهنای صورتم!
خــدایــا!
شاکـرانه می پرستمت!
نه از روی تـرس، که ز بـردگان باشم!
و نه از روی طلـب، که ز بازرگـانـان باشم!
شـاکرانه می پرستمـت، تا ز آزادگـــان باشم.
امام علی علیه السلام :
با خود چه کرده ام که این گونه دلتنگت می شوم؟
که واژه واژه ها به زانو در آورم زوصف این ملالت.
معتکف نوشت :
الهی...
این بار، بی صدای بی صدا معتکف می شوم به درگاه بی کرانت.
و می دانم، بی صدای بی صدا گذر خواهی کرد زخطایم، با بخشش جاودانت.
و بر این امیدم، که دگر دور نسازد اعمالم مرا زتو...
خدایا! تو به من معنا دادی!
تا…؟!
خدایا! به من معنا ده، تا آنچه باشم که تو می خواهی!
نه آنچه این نفس آن را طلب می کند!
خدایا! به من معنا ده تا آن نباشم که نمی خواهی و آن نباشم که خود می خواهم!
خدایا! مرا تهی کن از خودی خود و منیت من!
خدایا! به من معنا ده تا آن بنویسم که تو می پسندی و آن ترسیم کنم که تو می طلبی!
آن ببینم که تو بدان بینایی بخشیدی مرا…
و آن بنگارم که تو می نگاری « صبغة الله »