توفیقمان بود که چندی شانه به شانه دوستان جهادی خود و در جوارشان باشیم تا ذره ای هرچند ناچیز، به قدر وسع بچشانندمان از جهاد در عرصه سازندگی.

سخت هست برام که بگم از اون فضا، چون می دونم توی این مدت همش سربار دوستان بودم، و خیلی زود توفیق ازم سلب شد!

بعد از رضوانشهر، وقتی حدود 20-30 کیلومتر، بلکه بیشتر، جاده ی خاکی و سیل زده ای رو طی می کنی، به یک سه راهی می رسی، وارد فرعی «سیاه بیل» که شدی، به وسیله ی یک پل چوبی از رودخانه ای کوچک رد می شوی و 2 تا 3 کیلومتر، رو به سمت بالای کوه، در حالی که جاده سیل زده و گل آلود هست، حرکت می کنی، هر از گاهی در گل گیر می کنی! و سر می خوری! و در مسیر با سگان نگهبانی مواجه می شوی که بسیار قوی برایت پارس می کنند، اما خونسردی خود را حفظ می کنی و رو به رویشان، و چشم در چشم به سرعت می نشینی و آن ها حریف شجاعت و جسارتت نمی شوند و الفرار!
کمی که بالاتر می روی، وقتی که دیگر به نفس نفس افتاده ای، به روستایی می رسی، هفت خانوار...
سلامت می کنند و جواب سلامشان را به گرمی می دهی.
می گذری، به مسجدی می رسی که محل اسکان جهادگران عرصه سازندگی است.
و چندی مهمانشان می شوی...

باشد که بنویسند برایت، مهمان جهادی!!

گروه جهادی مهاجر